آرش کمانگیر یا آرش تیرانداز یا آرش شیواتیر (به اوستایی: اِرِخْشَه و به پهلوی اِرَش شیپاکتیر) نام یکی از اسطورههای کهن ایرانی و همچنین نام شخصیت اصلی این اسطورهاست. آرش، از سپاهیان منوچهر بود که پس از پایان جنگ ایران و توران به عنوان کماندار ایرانی برای بازشناختن مرز ایران و توران برگزیده شد و از بالای کوه «اییریو خشوتا» از چهارمین کشور روی زمین در زادگاه فریدون رفت و با تمام نیرو تیری را به سوی کوه «خوانونت» در خاور رها کرد.
در زمان پادشاهی منوچهر پیشدادی، در جنگی با توران، افراسیاب سپاهیان ایران را در مازندران محاصره میکند. سرانجام منوچهر پیشنهاد سازش میدهد و تورانیان پیشنهاد آشتی را میپذیرند و برای پذیرش این پیشنهاد سازش و کوچکانگاری ایرانیان پیشنهاد میکنند که یکی از پهلوانان ایرانی بر فراز البرز تیری بیندازد و جای فروافتادن آن تیر، مرز ایران و توران شناخته شود.
در ایران کسی دلیری این کار را به خود نمیدهد. آرش که پیک لشکر ایران بود پیامی را به لشکر توران میبرد. پادشاه توران برای کوچک شماردن بیشتر ایرانیان خود آرش را برمیگزیند و آرش ناگزیر به پذیرش این کار میشود. از آن سو در لشکر ایران همه بر آرش خرده میگیرند که چرا این پیشنهاد را پذیرفتی و اینکه این کار مایه ننگ ایران خواهد شد.
آن گاه آرش بر فراز دماوند میرود و تیر را در چله کمان گذاشته و پرتاب میکند. آرش که همه هستی و توانش را برای پرتاب تیر گذاشته بود، پس از این تیراندازی از خستگی جان میدهد؛ پیکرش پارهپاره شده و در خاک ایران پخش میشود و روانش در تیر دمیده میشود. تیر از بامداد تا هنگام غروب خورشید پرواز کرده و در کنار رود جیحون یا آمودریا بر درخت گردویی فرود میآید، که آنجا مرز میان ایران و توران خوانده میشود. بر پایه برخی واگویهها اسفندارمذ تیر و کمانی که به آرش داده بودند و گفته بودند که این تیر بسیار دور خواهد رفت اما هر کس که تیری با آن بیندازد، جان خواهد داد. با این همه آرش آماده از خودگذشتگی بود و آن تیر و کمان را گرفت.
بسیاری آرش را از نمونههای بیهمتا در استورههای جهان دانستهاند؛ وی در ایران، نماد جانفشانی در راه میهن است.
یادمان آرش کمانگیر در میدان آرش در کنار برج میلاد تهران
تیشتر یشت، از یشتهای بزرگ اوستا کهنترین بنمایه و منبعی است که از آرش نام میبرد و از داستان تیراندازی او یاد میکند.[۴] داستان آرش شاید از داستانها و استورههای کهن هندوایرانی است که در فرهنگ ایرانی برجای ماندهاست.
واگویی داستان آرش کمانگیر در شاهنامه نیامده است اما شاهنامه از آرش کمانگیر نام برده است*[۳] و در شاهنامه از داستان آرش یاد شدهاست. برای نمونه در بخش پادشاهی شیرویه:
چو آرش که بردی به فرسنگ تیر | چو پیروزگر قارن شیرگیر | |
بزرگان که از تخم آرش بدند | سبکبار و جنگی و چابک بدند | |
که سامیش گرزست و تیر آرشی | ……… | |
دو فرزند او هم گرفتار شد | برو تخمهٔ آرشی خوار شد | |
جوان بیهنر سخت ناخوش بود | اگر چند فرزند آرش بود | |
من از تخمهٔ نامور آرشم | چو جنگ آورم آتش سرکشم |
اسطوره آرش کمانگیر از داستانهایی است که در اوستا آمده و در شاهنامه از آرش در چند شعر با سرفرازی نام برده شده اما داستان یا استوره آرش در شاهنامه گفته نشده است.
در کتابهای پهلوی و نیز در کتابهای تاریخ دوران اسلامی از آن یاد شدهاست. ابوریحان بیرونی، در کتاب خود به نام «آثارالباقیه» درباره «جشن تیرگان»، داستان آرش را بازگو میکند و ریشه این جشن را از روز حماسه آفرینی آرش میداند در اوستا آرش را اَرِخشه خواندهاند و معنایش را نیز کسانی معناهایی کردهاند[نیازمند منبع]: از آن دسته «تابان و درخشنده»، «دارنده ساعد نیرومند» و «خداوند تیر شتابان». برخی بر این باورند که آرش، فرمانروای پارتی گرگان بوده که به زور تیر و کمان دشمن را از مرز ایران دور کردهاست.[نیازمند منبع]
نام پهلوانی کماندار از لشکر منوچهر. منوچهر در پایان دوره فرمانروایی خویش از جنگ با فرمانروای توران، افراسیاب، ناگزیر شد. نخست چیرگی افراسیاب را بود و منوچهر به مازندران پناهید ولی سپس بر آن نهادند که دلاوری ایرانی تیری گشاد دهد و بدانجای که تیر فرود آید مرز ایران و توران باشد، آرش نام پهلوان ایرانی از قله دماوند تیری بیفکند که از بامداد تا نیمروز برفت و بکنار جیحون فرود آمد و جیحون حدّ شناخته شد. در اوستا بهترین تیرانداز را «اِرِخِ شَ» نامیده و گمان میرود که مراد همان آرش است. طبری این کماندار را «آرش شاتین» مینامد و نولدکه گمانه میزند این واژه دگردیسیده جمله اوستائی «خَشووی ایشو» باشد چه معنی آن «خداوند تیر شتابنده» است که ویژگی یا سرنام آرش بودهاست؛ و به گفتهای دیگر ایزد زمین (اسفندارمذ) تیر و کمانی به آرش داد و گفت این تیر دورپرتاب است و هر که آن را بیفکند درجای بمیرد؛ و آرش با این آگاهی تن به مرگ درداد و تیر اسفندارمذ را برای گسترش مرز ایران بدان گونه که گفتیم بیفکند و درجا بمرد. (از تاریخ ایران باستان حسن پیرنیا):
چون کار بقفل و بند تقدیر افتد | از جیب خرد کلید تدبیر افتد | |
آرش گهرم ولی چو برگردد بخت | در معرکه پیکان و پر از تیر افتد |
(خسروی)
از آن خوانند آرش را کمانگیر | که از آمل* بمرو انداخت یک تیر | |
ترا زیبد نه آرش را سواری | که صدفرسنگ بگذشتی ز ساری |
(ویس و رامین)
و افراسیاب تاختنها آورد و منوچهر چند بار زال را پذیره فرستاد تا ایشان را از جیحون زانسوتر کرده، پس یک راه افراسیاب با سپاهی بی اندازه بیامد و چند سال منوچهر را حصار داد اندر طبرستان و سام و زال غائب بودند و در آخرصلح افتاد به تیر انداختن آرش و از قلعه آمل با عقبه مزدوران برسید و آن مرز [ را ] توران خواندهاند. (مجمل التواریخ).
ارسلان پوریا، مهرداد اوستا و نادر ابراهیمی نیز آثاری با مضمون آرش در دهه چهل نوشتهاند.