به نام خداوند جان و خرد

تندیس کاوه آهنگر

کاوه آهنگر شخصیتی اسطوره ای متعلق به ایران باستان است. در شاهنامه فردوسی آمده که او قیامی مردمی علیه فرمانروایی به نام ضحاک (اژی‌دهاک) را پی می‌ریزد. نشان جنبش او، درفش کاویانی، پیشبند چرمی‌اش است که بر سر نیزه‌ای می‌آویزد. شخصیتِ وی نزدِ ایرانیان همواره الهام گرِ دادخواهی و ظلم ستیزی بوده است.

کاوه که بود

300px Kaveh magazine logo - کاوه آهنگر - کاوه آهنگر - کاوه آهنگر - کاوه آهنگر
روی جلدِ نشریه ملی گرایانهٔ کاوه که در زمان جنگ جهانیِ اول در ایران چاپ می‌گردید. اما در اصل؛ درفشِ کاویانیِ کاوه تکه چرمِ ساده‌ای بود که وی در هنگامِ کار بر خود می‌بست.

کاوه یکی از خاندان‌های معروف پهلوانی دورهٔ اساطیری ایران است. بر اساسِ منابع باستانی، کاوه آهنگری از اصفهان بود. به روایت فردوسی از کاوه دو پسر باز می‌ماند: یکی قارن و دیگری قباد. قارن سپهسالار منوچهر و نوذر بود و از پهلوانان بزرگ شمرده می‌شد.

ضحاک

ضَحاک (با گویشِ اوستایی:اَژی دهاکه/AŽI DAHĀKA؛ ارمنی: اَدَهَک/Àdahak)[۷] از پادشاهان اسطوره‌ای ایرانیان است. در شاهنامه پسر مرداس و فرمانروای دشت نیزه وران است. او پس از کشتن پدرش مرداس بر تخت می‌نشیند. جمشید پادشاهِ ایران زمین -فرزندِ طهمورث- سرانجام به خاطر خودبینی و غرور، فرّه ایزدی را از دست می‌دهد. پس از آن، ایرانیان به سراغ ضحاک رفته و او را به شاهی می‌پذیرند. اما پسینترها با بوسهٔ ابلیس، بر دوش ضحاک دو مار می‌روید. ضحاک آن‌ها را نشانهٔ ساحری خود دانسته و مردم را به هراس می‌اندازد.

خوراکِ مارها

چون ۸۰۰ سال از پادشاهی وی گذشت، آن گوشت پاره‌ها ریش گشت و درد گرفت و بی قرار شد. باز هم اهریمن در لباسِ پزشکی ماهر به او می‌گوید مغز مردان جوان علاج درد است و به دستور او هر روز دو جوان را می‌کشتند و مغز سر آن‌ها را روی زخم‌ها می‌گذاشتند. با این حال همهٔ مردم از او به ستوه آمدند.

دستگیریِ پسرانِ کاوه

در این زمان در روستایی، مردی به نام کاوه زندگی می‌کرد که آهنگر بود و دو پسر داشت که هر دو به جوانی رسیده بودند و قارن و قباد نام داشتند. کارگزار ضحاک هر دوی آن‌ها را در یک روز دستگیر کرد و نزد ضحاک برد. ضحاک دستور به کشتن آن دو داد.

درفش کاویانی

220px Derafsh Kaviani - کاوه آهنگر - کاوه آهنگر - کاوه آهنگر - کاوه آهنگر
درفش کاویانی در زمان ساسانیان.

چون کاوه از دستور ضحاک آگاهی یافت به شهر آمد و بخروشید، کمک خواست و آن پوست را که آهنگران بر پیش می‌بندند بر سر چوبی مانند بیرقی کرد و فریاد آغاز کرد. از آن بیرق به نام درفش کاویانی یاد می‌شود. مردم چون از ضحاک به ستوه آمده بودند گرد کاوه جمع شدند و بسیاری از مردم به کمک او شتافتند.

از هر شهری مردمی بسیار گرد او آمدند که همه دل پر از کینهٔ ضحاک داشتند. در آن زمان ضحاک در دماوند بود و طبرستان و چون از این کار آگاه شد سپاه بسیاری به جنگ کاوه فرستاد که آن‌ها کشته یا فراری شدند.

ورودِ فریدون

در آن هنگام فریدون در پی فرصتی مناسب برای قیام علیه ضحاک بود و ضحاک او را دنبال می‌کرد. فریدون که به طبرستان رسید در آن جا پنهان شد و وقتی شنید کاوه به ری رسیده‌است، پنهانی خود را به ری رسانید و او را آگاهی داد که از فرزندان جمشید است.

در آن هنگام کاوه فریدون را امیر سپاه کرد و خود سپهسالار شد. چون سپاهیان ضحاک و فریدون به هم رسیدند و جنگ شروع شد، سپاه ضحاک شکست خورد. ضحاک گرفتار فریدون شد و ایرانیان از شر او آسوده شدند.

فرجامِ ضحاک

در روایتِ شاهنامه، فرجامِ زندگانیِ ضحاک روشن نیست اما آنچه در منابع زرتشتیِ مربوط به پایان دوره ساسانی گفته می‌شود اینست که فریدون چندین بار اقدام به کشتنِ ضحاک کرد اما ضحاک نامیرا ماند. سپس سروش از اورمزد پیام آورد که وی نباید کشته شود چرا که با مرگِ وی و از تنش موجوداتِ پلید در جهان گسترش خواهند یافت و از همین رو بود که فریدون وی را در کوه دماوند دربند کرد. فرجام آنکه، ضحاک به دستِ فریدون کشته نمی‌شود، بلکه او را در شکافی بن‌ناپدید، با میخ‌های گران بر سنگ فرو می‌بندد.

کمی از روایت شاهنامه

حکیم ابوالقاسم فردوسی برخاستن کاوهٔ اهنگر و برپا داشتن درفش کاویانی و پیدایش درفش کاویان و پیروزی درفش را چنین به نظم کشیده‌است:

چو کاوه برون شد ز درگاه شاه برو انجمن گشت بازارگاه
همی بر خروشید و فریاد خواند جهان را سراسر سوی دادخواند
از آن چرم کاهنگران پشت پای ببندند هنگام زخم درای
همی کاوه آن بر سر نیزه کرد همانگه ز بازار برخاست گرد
خروشان همی رفت نیزه به دست که ای نامداران یزدان‌پرست
کسی کو هوای فریدون کند سر از بند ضحاک بیرون کند
بپویید کاین مهتر اهرمنست جهان آفرین را به دل دشمن است
به پیش فریدون فرخ شویم به جان و تن و چیز یک رخ شویم
همی رفت پیش اندرون مرد کرد سپاهی برو انجمن شد نه خرد
ندانست خود کافریدون کجاست سر اندر کشید و همی رفت راست
بیامد به درگاه سالار نو بدیدندش از دور برخاست غو
چو آن پوست بر نیزه بر دید کی به نیکی یکی اختر افکند پی
بیاراست آن را به دیبای روم ز گوهر برو پیکر و زر بوم
بزد بر سر خویش چون کرد ماه یکی فال فرخ‌پی افکنده شاه
فروهشت ازو سرخ و زرد و بنفش همی خواندش کاویانی درفش
از آن پس هر آنکس که بگرفت گاه به شاهی به سر بر نهادی کلاه
برآن بی‌بها چرم آهنگران برآویختی نوبنو گوهران
ز دیبای پرمایه و گوهران بر آنگونه گشت اخیر کاویان
که اندر سر نیزه خورشید بود جهان را ازو دل پر امید بود

هراس از تبدیلِ تندیسِ کاوه به پایگاهی برای ضد انقلاب

احمد جنتی، دبیر شورای نگهبان و امام جمعه موقت در مراسم رسمی نمازجمعه در تهران تخریب مجسمه کاوه آهنگر در اصفهان را خواستار شد. وی گفت:

این مجسمه، به پایگاهی برای ضد انقلاب بدل خواهد شد.

Comments are closed.